باران بی دریغ رحمت...!

                  *باران بی دریغ رحمت*

شب قدر پایان می یابد با اذان صبح٬ سجده قطع میشود با ضربه شمشیر و تاریخ عزا میگیرد برای این لحظه٬ این تجربه و خونی که بر محراب جاری است...!

شب قدر پایان می یابد با ندای‌ «فزت و رب الکعبه»٬ شب قدر پایان می یابد با صدایی که بی نیازی را فریاد میزند  و رستگاری را معنی میکند...!

شب قدر پایان می یابد و آسمان با گلویی بریده٬ سپیده خونین  صبح را می سراید بر قد و قامت درختانی که سوگوار خورشیدند...!


آفتاب آمدن و تابیدن را به تأخیر می اندازد٬ شاید مجبور نشود بر زمینی بتابد که مردمانش تاب تحمل پاک ترین انسانش را نداشته اند...!

تاب تحمل کسی که دروازه دانش مدینه پیامبر بود. تاب تحمل کسی که حکمت و فصاحت را با نوشته ها و خطبه ها و جملاتش معنایی دیگر آموخت و میانه روی را با انصاف و عدل ترکیب کرد تا مشعلی برای هدایت نسل های پس از خود به یادگار بگذارد...!

مردی که آیینه دار تشیع بود و امامت ادامه پر فیض وجودش بود...!

وجودی که تکثیر شد در قامت فرزندانی که هر یک آفتابی درخشان شدند در آسمان تاریک زمانه خود...!

شب قدر که به پایان میرسد٬ تازه داستان آغاز می شود٬ داستان کسانی که مسلمان تر از علی(ع) میشوند و رفتار او را که قرآن ناطق است تاب نمی آورند و بر رویش شمشیر می کشند تا به جنگ آدم هایی نروند که قرآن بر نیزه کرده اند. شب قدر که به پایان برسد٬ زمین انگار درنگ میکند٬ در فاصله ی تکبیر و سجده ای که با خون کامل میشود ...!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد